خورشید پشت ابر اگر دلبری کند
شعرم چگونه دعوی افسونگری کند
بال و پرم شکست درین انتظار کاش
این شعر را نگاه تو بال و پری کند
یـا مـــهـــدی ادرکــــنــی
دل مرده ام، قبول ... ای مسیح من!
یک جمعه هم زیارت اهل قبور کن...
العجل ...یک قدم تاامام زمان عج
اگر عالم شود انگشتر ناب ...
تو بر انگشتر عالم نگینی ...
ما را کبوترانه وفادار کرده است
آزاد کرده است و گرفتار کرده است
بامت بلند باد که دلتنگیت مرا
از هر چه هست غیر تو بیزار کرده است
خوشبخت آن دلی که گناه نکرده را
در پیشگاه لطف تو اقرار کرده است
تنها گناه ما طمع بخشش تو بود
ما را کرامت تو گنه کار کرده است
چون سرو سرفرازم و نزد تو سر به زیر
قربان آن گلی که مرا خوار کرده است..
ندیدمت که بگویم چقدر زیبایی
نیامدی که ببینم شبیه دریایی
شکوه آمدنت را ببخش به چشمانم
بیا الهه غربت سوار صحرایی
کنار بغض یک نیلوفر آبی ، تک و تنها
میان برکه ای خشکیده در این گوشه از دنیا
چرا حس میکنم عمرم کمی مایل به پاییز است
تو را جان عزیزت ،خسته ام ، دیگر بیا آقا
دیدم كه نوشته ست به سر درب كلیسا
یا حضرت مریم و یا حضرت عیسی
در زیر صلیبی كه مسیح است بر آن دار
جمع اند گروهی همگی عاشق آن یار
یعنی كه گرفتار تواند هر چه كه هستند
از عشق تو و از می ایمان تو مستند
یا منتظرند تا كه تو یك روز بیایی
وصل آید و پایان شود ایام جدایی
ما نیز به حق منتظر صاحب خویشیم
نه راهب دیریم و نه آن مرد كشیشیم
ما نیز گرفتار مسیحی دگر هستیم
چون جمعه شود منتظر یك خبر هستیم
شاید كه همین جمعه بود جمعه ی دیدار
وان ماه شود از پس آن پرده پدیدار
آخر بشود صبر و دمد صبح رهایی
با مهدی ما،حضرت عیسی! تو بیایی...
درختان کاج از هر روز زیباترن و جهانیان شادمان
قرن ها می گذرد و فرزند مریم چشم به راه توست...
تا به محراب درآیی...