مولای من بیا
راکد،
ساکن،
بیخیال
چیزی نمانده تا مردابوار بمیریم
وقت تنگ است
بیا
درختان کاج از هر روز زیباترن و جهانیان شادمان
قرن ها می گذرد و فرزند مریم چشم به راه توست...
تا به محراب درآیی...
بزرگی میگفت :
يك وقت، جلوى شما يك سبد سيب مى آورند.
شما اول براى كناريتان برمى داريد، دوباره بعدى را به نفر بعدى ميدهيد ...
جالب است..!
تا زمانيكه براى ديگران بر مى داريد، سبد مقابل شما ميماند..
ولى حالا تصور كنيد که همون اول براى خود سیب بر می داشتید، ميزبان سبد را به سمت نفر بعد مى برد!!
نعمتهاى خدا هم، اينطور است...
با بخشش، سبد را مقابل خود نگه داريد.
خداي خوبي داريم . . .
آنقدر خوب که با هر مقدار بار سنگين گناه ،
اگر پشيمان شويم و توبه کنيم باز هم مهربانانه ما را مي بخشد . . .
و آنقدر بخشنده است که باز فرصت جبران را در اختيارمان مي گذارد . . .
آري خداي خوبي داريم ...
خدايي که مشتاقانه ما را مي نگرد ،
با چنين خداي بخشنده و مهرباني ؛
نااميدي از درگاهش معنايي ندارد . . .
به تو سلام میدهم
و به معنی سلام فکر میکنم
سلام یعنی آرزوی سلامتی...
سلام
جانت سلامت عزیز دل ما...
مولای غریب ما
این روزهای اسارت عمه جانتان زینب
مرحمی بر زخم آن قلب پریشانش شمایی
آقا جان نگذارید نگاهش بر نیزه و
خورشید سر نیزه بیفتد
آخر
چوب محمل دوباره
پیشانی اش را زخمی می کند
امان از دل زینب
امان از دل زینب. ..
«سلام»، اگر سلام باشد، یعنی تو را شناختهام؛
یعنی باورت دارم؛
یعنی حریمت راپاس میدارم؛
یعنی رفتارت را میپسندم؛
یعنی به احترام تو سر فرو میآورم؛
یعنی پیرو تو هستم...
سلام بر حسین، سلام بر سخاوتمندی است که جان خود را پیشکش کرد؛
سلام بر کسی است که در نهان و آشکار، خدا را فرمان برد؛
به حسین که سلام ميكني، مرامت حسینی ميشود...
نماز را به پا میداری و زکات ميدهی؛
امر به معروف و نهی از بدی مینمایی؛
فرمان میبری و نافرمانی نميكني؛
به ریسمان خدا چنگ میزنی و به دنبال لبخند او میگردی؛
فتنهها را خاموش میسازی؛
راه را میشناسی و از بیراهه پرهیز ميكني و جهاد ميكني و جهاد و جهاد ...
دلت برای اسلام و مسلمانان میسوزد؛
به حسین(ع) که سلام ميكني، مهدی(عج) پاسخت را ميدهد....
تو دست بر سینه میگذاری و درود میفرستی بر محمّد(ص) و علی(ع) و فاطمه(ع) و حسن(ع) و حسین(ع) و خاندان پاک او تا حجّت عصر که قیامکننده به عدالت است؛
درودی همیشگی، به عدد قطرههای باران؛
به وزن کوهها و جنگلها؛
تا هر وقت که درخت برگ دهد؛
و نور و تاریکی بیایند و بروند ...
و او تو را مینگرد و به تو لبخند میزند؛
و درودت فرجی نزدیک ميشود...
به روي نديده ات قسم چشمان عاشقم در پي واژه اي مي گردند تا نامت را صدا كنند ...
اما چه كند واژه ها و چه بي معناست هر واژه اي در برابر معناي وجودت ...
از مهرباني « م » مي چينم ...
از هدايت « ه » را ...
از دادگري « د » را ...
و از يوسف گمگشته « ي » را ...
و گاهي كه دلم به اندازه ي تمام غروب ها مي گيرد ...
و من از تراكم سياه ابرها مي ترسم ...
و هيچ كس مهربانتر از تو نيست صدا مي زنم ...
كجاست آن يوسف گمگشته مهرباني كه چراغ هدايت به دست در زمين دادگري كند ؟
كجاست مهـدي ... ؟
مرا در ياب ...
در انتظارت هستم و خواهم بود ... بيا ... بيا ...
مهديا دل شكسته ام را به تو مي سپارم ... دلدارم تو باش
« به اميد روز ظهور »
میگویند جمعه می اید....
آری ، روزی که بازار تعلقات دنیا را تعطیل کنیم
او خواهد آمد .